محله آخونی .... آخینی محله پدری و ریشه های زندگی ام
| ||
|
داستانی از چارلی چاپلین با چهار فرزندشان جلوی ما بودند كه با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند. کافی نداشت و نمی دانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که بهت زده به پدرم نگاه می كرد گفت: " متشکرم آقا " . قبول کرد. خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم . و ...... " آن سیرک زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم " . موضوعاتمرتبط: همه ی عکس هامقالات و نوشته های ادبی برچسبها: چارلی چاپلین [ 19 / 10 / 1393
] [ 1:11 ] [ غ . آ ] |
|
[ طراحی :ایراناسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |